۱۳۸۸ شهریور ۵, پنجشنبه

امروز شروع کن




زندگی یک مشکل نیست که باید حلش کرد


بلکه یک هدیه است که باید ازش لذت برد
وقتي زندگي 100 دليل براي گريه كردن به تو نشان ميده
تو 1000 دليل براي خنديدن به اون نشون بده
چارلي چاپلين





”زندگی سرشار از زیبایی است.


دقت کن دقت کن به زنبور، به بچه کوچک و صورت های خندان


باران را بو کن و باد را حس کن


زندگی کن،


سرشار از پتانسیل و مبارزه برای رویاهایت
تا جایی که نفس داری بخند


و تا وقتی زنده ای عشق بورز
”هیچ کس نمی تونه برگرده و از اول شروع کنه


اما هر کسی می تونه امروز شروع کنه و یک پایان جدید بسازه”

شب تلخ بارانی





دلم گرفته دلم عجیب گرفته است ...
تمام راه به یک چیز فکر می کردم
و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد
خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود چه دره های عجیبی !
و اسب ‚ یادت هست سپید بود
و مثل واژه پاکی ‚ سکوت سبز چمنزار را چرا می کرد .
و بعد غربت رنگین قریه های سر راه .
و بعد تونل ها
دلم گرفته دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز نه این دقایق خوشبو
که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش
نه این صداقت حرفی که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند !!
و فکر میکنم که این ترنم موزون حزن تا به ابد شنیده خواهد شد .
نگاه مرد مسافر به روی میز افتاد: " چه سیبهای قشنگی حیات نشئه تنهایی است ."


و میزبان پرسید: قشنگ یعنی چه ؟


قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهء اشکال!
و عشق تنها
عشق ترا به گرمی یک سیب می کند مانوس... و
عشق! تنها عشق مرا به وسعت اندوه زندگی ها برد ...
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن..........
و نوشداروی اندوه ؟
صدای خالص اکسیر می دهد این نوش .
و حال شب شده بود .
چراغ روشن بود . و چای می خوردند .
چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی؟! چه قدر هم تنها !!
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی .......
دچار یعنی

..........عاشق!!!!
و فکر کن که چه تنهاست ،
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد..........
و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده ی نگاه گیاه است
و غم اشاره ی محوی به رد وحدت اشیاست !
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند .
و دست منبسط نور روی شانه ی آنهاست .
نه! وصل ممکن نیست .
همیشه فاصله ای هست ............
.. اگر چه منحنی آب بالش خوبی است برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست ............ ......... ......
دچار باید بود وگرنه زمزمه ی حیرت
میان دو حرف حرام خواهد شد !
و عشق سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست..
و عشق صدای فاصله هاست .
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند ...
نه ! صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند !
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر ....
همیشه عاشق تنهاست ............ ......... ....
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست ...
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند .
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را به آب می بخشند ...
و خوب می دانند که هیچ ماهی هرگز هزار و یک گره ی رودخانه را نگشود !
و نیمه شب ها با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند .
هوای حرف تو آدم را عبور می دهد
از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه ی محزونی!
حیاط روشن بود و باد می آمد .
اتاق خلوت پاکی است برای فکر
چه ابعاد ساده ای دارد !
دلم عجیب گرفته است خیال خواب ندارم............ . .....


سهراب سپهری
به یاد شب تلخ بارانی، و یگانه عشقم...